وب سایت رسمی دهیاری روستای شهاب الدینمختصري درباره امام حسن عليه السلاممختصري در خصوص زندگينامهء امام حسن (ع) مختصري در خصوص زندگينامهء امام حسن (ع) پيشواي دوم جهان تشيع امام حسن (ع)نخستين ميوه پيوند فرخنده حضرت علي (ع)با دختر گرامي پيامبر اسلام (ص) فاطمه زهرا(س)بود كه در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.امام حسن (ع)از دوران جد بزرگوارش را چند سال بيشتر درك نكرد; زيرا او تقريباً هفت سال بيشتر نداشت كه پيامبراسلام (ص) رحلت نمودند. پس از رحلت پيامبر(ص)تقريباً سي سال در كنار پدرش اميرمؤمنان (ع)قرار داشت وپس از شهادت علي (ع)(در سال 40هجري ) به مدت ده سال امامت امت را بر عهده داشت و در سال 50هجري باتوطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48سالگي به درجه شهادت رسيد و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون گشت . وي كسي است كه رسول خدا(ص) درباره او و برادرش حسين(ع) فرمود:"حسن(ع) و حسين(ع) هر دو فرزندان من و هر دو امام هستند، چه قيام كنند و چه سكوت". او از جمله كساني است كه سوره "هل اتي" در شأن آنان نازل شد. امام مجتبي(ع) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجري در مدينه متولد شد و در دامن پاك فاطمه(س) و علي(ع) و پيامبر(ع) بزرگ شد. در دوران كودكي در مجالس جدش حاضر ميشد و وحي را از حضرت ياد ميگرفت و چون نزد مادرش بر ميگشت، آنچه را ياد گرفت بود، براي مادرش ميخواند. براء بن عازب ميگويد: رسول خدا(ص) را ديدم در حالي كه حسن بن علي(ع) روي شانهاش بود و ميگفت: "خدايا! من حسن(ع) را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار". ابوهريره ميگويد: روزي با رسول خدا(ص) بيرون رفتم. با هم حرف نميزديم تا به بازار بني قيقاع رسيديم. حضرت فرمود: كوچولو آن جاست. ديدم حسن آمد. پيامبر (ص) آغوش خود را باز كرد و حسن(ع) را در بغل گرفت و فرمود: "خدايا! من حسن(ع) را دوست دارم، تو نيز او را دوست بدار" امام صادق(ع) فرمود: "امام حسن (ع) در خلقت واخلاق شبيهترين مردم به رسول خدا(ص) بود". آن حضرت در جنگهاي پدرش علي(ع) شركت داشت و فردي شجاع بود در جنگ صفين وقتي كه به لشكر معاويه حمله كرد، علي(ع) فرمود: "به عوض من اين جوان را نگه داريد و از جنگيدن او جلوگيري كنيد چون آنان ذريه رسول خدا(ص) هستند. در سال 40 هجري زمانيكه اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد، امام حسن(ع) به امامت رسيد، در اين زمان حادثه مهمي رخ داد كه لشكريان امام حسن(ع) با امام همراهي نكردند و امام(ع) مجبور شد با معاويه صلح كند. معاويه مردي دروغگو، مكّار، مزوّر و دنيا پرست بود. او ميگفت: من ميخواهم فرمانروا باشم و براي رسيدن به آن به مسجد ميروم و به كليسا نيز ميروم. جرجي زيردان ميگويد: اطرافيان معاويه به اندازهاي مطيع وي بودند كه معاويه موقع رفتن به ميدان صفين نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و كسي به وي اعتراض نكرد و به قدري در گمراه كردن مردم كوشيد كه بد و ناسزا گفتن به علي(ع) را واجب دانست. امام حسن(ع) فرمود: "سوگند به خدا! من كار خلافت را به معاويه تسليم نكردم مگر به آن جهت كه ياوري نيافتم. اگر ياراني ميداشتم، شب و روز با معاويه جنگ ميكردم تا خداوند ميان من و او حكم كند. اما من اهل كوفه را آزمودم و دانستم كار آنان اصلاح نميشود. ظاهر و باطنشان يكي نيست و وفادار نيستند. ميگويند شما را دوست داريم، ولي شمشير آنان بر روي ما كشيده است". عدهاي از رؤساي قبائل كوفه به معاويه نامه نوشتند و نسبت به او اظهار اطاعت كردند و قول دادند كه در صورت آمدن وي، امام حسن(ع) را دست بسته به وي تحويل دهند و يا به دار بكشند. بالاخره نافرماني مردم و پناهنده شدن فرماندهان جنگي امام كار را به جايي رساند كه امام تصميم به صلح با معاويه گرفت. زيد بن وهب ميگويد: محضر امام(ع) در حاليكه در مدائن بستري بود، وارد شدم و گفتم: چه اراده فرمودهايد؟ مردم سرگردانند. امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند! معاويه را از اين مردم براي خود بهتر ميدانم. ميگويند كه شيعه مناند، با آن كه اثاثم را غارت كردند و خواستند مرا بكشند! به خدا اگر با معاويه بجنگم، اين مردم مرا گرفته و به معاويه تسليم ميكنند". بالاخره امام مصلحت شيعيان و خود و خانواده خود را بر صلح با معاويه ديد و حكومت را به او واگذار كرد و به مدينه بازگشت و حدود ده سال در مدينه بود. معاويه احساس كرد بعد از مرگش ممكن است دوباره خلافت به امام حسن(ع) منتقل شود، از اين رو سم كشندهاي از روم تهيه كرد و به جعده، دختر اشعث بن قيس كندي، زن حضرت داد و با حيله و پول او را قانع كرد كه امام(ع) را مسموم كند و به قتل برساند. خبر شهادت امام(ع) به معاويه رسيد و بسيار خوشحال شد پس از شهادت امام حسن(ع) بدن حضرت را تجهيز كردند و خواستند و در كنار قبر پيامبر(ص) دفن كنند، ولي عايشه سوار بر قاطر شد و بني مروان لباس جنگ پوشيدند. نزديك بود ميان بني هاشم و بني اميه جنگ شروع شود. به دستور امام حسين(ع) بدن حضرت(ع) را در بقيع دفن كردند..
|