وب سایت رسمی دهیاری روستای شهاب الدین => 
      Home       Gallery        Search         Contact Us امروز چهارشنبه 05/ارديبهشت/1403

 
 
 

 

  ولادت حضرت زینب ...
  دومین دیدار تیم ...
  برگزاري شب وفات ...
  چین: شبکه های ...
  سومین شناور دریای ...
  ارائه دستگاه هوشمند ...
  گناه کساني که ...
  اوباما با خودکار ...
  فرماندار نكا درهمايش ...
  درباره روستای شهاب ...

 

 
فاضل صدقی

 

  درباره روستای شهاب ...

اوباما با خودکار ...

فرماندار نكا درهمايش ...

ارائه دستگاه هوشمند ...

سومین شناور دریای ...

چین: شبکه های ...

گناه کساني که ...


 

  هیج مطلبی ثبت نشد
 

 

RSS 2.0

 


:نوع مرورگر
Mozilla

: زبان سیستم عامل
English

آی پی :
3.137.185.180

 



به وب سایت رسمی دهیاری روستای شهاب الدین خوش آمدید

  به اطلاع شما دوستان ، همشهريان و بازديدكنندگان محترم مي رسانيم كه در جهت بهبود و هرچه نزديكتر شدن همكاري  بين دهياري و اهالي محترم روستاي شهاب الدین،‌ وب سايت دهياري اين روستا راه اندازی شد . به ياري خداوند متعال دهياري در نظر دارد گزارش عملكرد هاي خود را از طريق اين سايت به استحضار مردم محترم روستا رسانده ، و از همين طريق هم منتظر هرگونه انتقاد يا پيشنهاد سازنده شما جهت بهبود كارايي دهياري هستيم ...

برای دیدن بهتر این سایت پیشنهاد می کنیم آخرین نسخه مرورگر موزیلا فایرفاکس را دانلود کنید

با آرزوي توفيق روزافزون براي همه هموطنان عزيز


 لحظه    جستجوی شما در مجموع 16 نتیجه داشت که در 2 صفحه قابل رویت است در هر صفحه 15 نتیجه

جستجو این کلمه در گوگل


سیزده آبان

....ه به سوي مردم شليك كردند. هنوز فريادهاي "نترسيد تيراندازي هوايي است" بلند بود كه دانشجويي به زمين غلتيد، از اين لحظه به بعد دانشگاه و خيابان هاي اطراف آن مبدل به صحنه  جنگ و گريز شد.   دانشجويان و دانش آموزان قصد داشتند آن روز به سوي منزل مرحوم آيت الله طالقاني راه پيمايي كنند. درست هنگاميكه عزم خروج از دانشگاه كردند با تيراندازي نيروها مواجه شدند و به دنبال آن دانشگاه صحنه برخوردهاي خونين شد. مجروحان توسط دانشجويان به بيمارستان منتقل شدند.  در همان ساعات اوليه نيروهاي ضربت وارد داشنگاه شدند و دانشجويان و دانش آموزان براي مقابله با اين حمله آتش افروختند و به دنبال آن مأموران پس از چند متر پيشروي در دانشگاه آنجا را ترك كردند. با شدت گرفتن تظاهرات، مأموران حكومت نظامي خيابان هاي اطراف دانشگاه و قسمتي از خيابان انقلاب را بستند و دانشجويان و دانش آموزان در خيابانهاي اطراف پراكنده شدند. تظاهركنندگان در چند نقطه  خيابانهاي جمهوري اسلامي و ولي عصر (عج) و خيابان هاي منشعب از آن آتش افروختند و با دادن  شعار الله اكبر و لا اله الا الله خود را از حملات ددمنشانه مأموران نجات مي دادند. ساعت دو بعداز ظهر مجدداً سربازان حكومت نظامي بر روي دانشجويان و دانش آموزان كه در داخل دانشگاه بودند، تيراندازي كردند كه در همان لحظات اول عده اي از دانشجويان به زمين افتادند و در خون غلتيدند. دانشجويان و دانش آموزان با پلاكاردهايي كه در آن شمار كشته شدگان دانشگاه را نوشته بودند با دادن  شعار الله اكبر خميني رهبر به راه پيمايي پرداختند. جنگ و گريز مأموران نظامي با دانشجويان و دانش آموزان تا پاسي از شب ادامه داشت امام خميني (ره) در پيامي كه به همين مناسبت از پاريس براي امت قهرمان ايران فرستادند، فرمودند: "عزيزان من صبور باشيد كه پيروزي نهايي نزديك است و خدا با صابران است. ايران امروز جايگاه آزادگان است من از اين راه دورچشم اميد به شما دوخته ام صداي آزاديخواهي و استقلال طلبي شما را به گوش جهانيان مي رسانیم.       ...


مختصري درباره حضرت معصومه سلام الله

....ت و به سوي بهشت برين پرواز کرد. اين حادثه در سال 201 هجري رخ داد. سلام بر اين بانوي بزرگوار اسلام از روز طلوع تا لحظه غروب. درود بر روح تابناک معصومه (س) که اينک آفتاب حرم باصفايش، زمين قم را نوراني کرده است. سلام بر سالار زنان جهان و فرزند پيام آوران مهر و مهتران جوانان بهشتي. اي فاطمه! در روز قيامت، شفيع ما باش که تو در نزد خدا، جايگاهي ويژه براي شفاعت داري. ...


زندگي امام خميني

....يچ قدرتى خـم نشده , و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بيان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اينك ايـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او , و جانــكاه و تحمل ناپذير بـراى پيروانـش , فـرا مـى رسيد .امـام خمينـى خـود در وصيتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جايگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحيـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصير بپذيـرد و از مـلت امـيدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصيـرها بـپذيـرنـد و بـا قــدرت و تصميـم و اراده بــه پيش بروند.   ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ايستـاد كه ميليـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـويت احـياء كرده بـود.   برگرفته از بيتوته...


خطبه فدك

....آویختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد به سختى به جنبش درآمد. سپس لحظه‏اى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساكت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خویش را دنبال كرد و فرمود: اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها. وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِی التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُۆْیَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَیْفِیَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَة...


داستان ازدواج ام البنین با امام علی(ع) از زبان همسر حضرت عباس

....، مشتاق شدم تا به بهانه راهنمایی دوستان قدیمش، با آن دو همراه شوم و دوباره زیارتش کنم. در می‌زنیم و پس از چند لحظه، در گشوده می‌شود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر می‌شود با همان لبخند محجوب و آرامش‌بخش همیشگی. من لبابه‌ام؛ خوشبخت‌ترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «ام‌البنین»، همسر علی امیر‌المؤمنین، کنیز مهربان کودکی‌ام، بالابلند بهشتی، سنگ صبور گره‌گشا، شیرزن، بانوی افسانه‌ای و ... زنی که هر روز کمتر می‌شناسمش ... .  ...


مختصري درباره شهاب الدين

....رس کاملا در حال شکست و فروپاشی قرار گرفته بود که خشایار شاه فرمان حمله مردان طبری را صادر کرد که جنگ را بعد چند لحظه بنفع سپاه پارس تمام کردند و بقیۀ ماجرا.  اصفهبدان مازنی در تمامی سر حدّات مازندران نگهبانی داشتند تا از ورود دشمنان با خبر و در مقابل آنها مقابله نمایند هر چند موانع طبیعی مازندران خود سدی در مقابل دشمنان خارجی بود مازندران به خاطر همین موانع طبیعی خیلی دیرتر نسبت به خاک جنوب غرب و شرق سقوط کرد و همین امر باعث می شد پای بیگانگان کمتر به مازندران باز شود و مازندران به خاطر نعمت و فراوانی مواد غذایی، کمتر در مرض خط و سقوط گرسنگی قرار گرفت از موضوع بحث خودمان زیاد فاصله گرفتیم. همانگونه که گفتیم در قسمت جنوبی  تپه ای که در محل می باشد مردابی بوده به طول تقریبی یکصدو پنجاه متر و عرض تقریبی هفتاد متر این مرداب چگونه و با چه آبی پر می شد،همه می دانند که این تپه ها همه و همه بوسیلۀ وسایل آنروزی با دست خود مردم ساخته شده و در آن زمان به بیشترین موضوعی که فکر می کردند موضوع امنیت این تپه ها بوده چون بدون شک تمام این تپه ها نمی تواند خاک باشد،اگر قلعه قراوالی بوده حتمــا راههای ورود برای نگهداری وسایل نظامی مثل زاغه امروزی دارای ساختمان و زندان و محل نگهداری بسیاری اسباب و آلات حرب آن زمان بوده و در تپه هایی که محل زندگی و زیستن جمعی از افراد و نگهبانی دادن از والیان و حاکمان و شاهزادگان هم بدون شک در زیر این تپه ها ساختمانهایی می ساختند که راه ورود به داخل آن و همانگونه راه فرار برای روز   را و نگهداری کردن مالیات و باج و خراج بصورت بانکهای امروزی با استحکام خاصی ساخته می شد؛و مکانی که محل نگهداری مالیات و باج وخراج بوده چون بطور حتم تمام این نیروها می باید از نظر امکانات در راحتی و رفاه و آسایش می بودند و برای ایجاد و امکان پدید اوردن اینگونه زندگی های نظامی و اشرافی به خودی خود مخارج هزینه بوجود خواهد آمد و نمی توانستند روزانه با آن همه مشکلات سختی برای دریافت هزینه خودشان را به مکان زندگی با شاهان و اصفهبدان فریم برساند تا بتواند شکم خودشان و اطرافیان را سیر کنند. بدون شک امروزه بعد از گذشت هزاران سال از آن روزها یقینا تحولی بزرگ و فرسایشی مهم در سرنوشت این مکانهای زندگی بوجود آمده و امروزه هر چه به طرف محل زندگی ترکمنها در قسمت شمال گرگان گنبد می رویم می توان پی به اهمیت این تپه ها برد که چقدر نزدیک به هم ساخته میشد تا در مقابل دشمنان که در شمال بودند و همیشه موجب اذیت و آزار مردمان این منطقه بودند جلوگیری نمایند. امروز ما بعد از حدود گذشت هزاران سال از گذشته سخن می گویم؛ چشمۀ صادق کیاب(از اسم کیای مازنی گرفته شده) این چشمه در گشته به طرف شرق در حرکت بوده؛از سرچشمه به طرف شرق طوری در حرکت بوده که یک انشعاب آنرا برای پر کردن مرداب در نظر می گرفتند و فاصلۀمسیر اصلی حرکت این چشمه تا مرداب زیاد بوده چون برای پر کردن آن باید چند متری ارتفاع را در نظر می گرفتند وگرنه نمی توانستند چند متر آب داخل آن هدایت کنند. شاید حتی به متر هم نمی رسید وآب دیگرآنکشش را نداشت واز همین چشمه در کار های کشاورزی که شغل اصلی مردم این دیار بوده استفاده می کردند.وهم می توانستند رمه های احشام خود را سیراب کنند.این چشمه صادق کیا یا کیاببعد از نیم چرخشی به دور محل امروزی درست از پشت حسینیه فعلی محل وارد شده داخل محل می شد که از جلوی حمام عبور می کند. واین سرازیری وسر بالایی که درست در روبروی دفتر فعلی شورای محل قرارگرفته بود را آب چشمه صادق کیا به این شکل در آورده بود.چون در این  نقطه شتاب آب بیشتر میشود وفرسایش خاک را هم انجام می داد.بعد از وارد شدن به داخل چشمه به طرف دشت های شمالی ومزارع ما حرکت می کرد در مکانی که دیگر سطح آب با زمین مساوی می شدومردم در آنجا کار های کشاورزی را انجام می دادند.صادق کیا بعضی از مردم وی را به زبان محلی       سنگر وهم می گویند.ویک چشمه دیگر به نام خورده سنگرو.... این چشمه دارای آب شیرین بسیاربسیار گواراوسبکی بوده واز همه چشمه ها آب خنک تروسالم تری داشت-متأسفانه امروز عده ای درمعدنی که در غرب محل موجود است محل دفن زباله وآشغال وبه خاطر رفت و آمد کمترحتی لاشه حیوانات مرده را دفن کرده اند واین معدن متاسفانه سنگی ونفوذ پذیرآب باران است که معلوم نیست چه زباله ای در آنجا ریخته می شود وهمه این زباله ها را روی هم تلمبار کرده اند وهمراه آب باران  با آن همه وضعیت بد به داخل معدن نفوذ می کند ودر قسمت دویست متر پایین تر چشمه خورده سنگر وبا آن همه عظمت هزاران ساله اش حرکت می کند این چشمه  در اختیار ساکنین مردمی بوده که در بالای تپه زندگی می کردند.بعد تخریب ونابودی تمامی زندگی مردمی  که در بالای این تپه ها وقلعه ها دژ های نظامی زندگی می کردند.این تمدن ها فراموش شده وهنوزکسی هم نتوانسته پرده از اسراراین دژها وتپه ها بردارد که اجداد ونیاکان ما در هزاران سال پیش با زندگی ساده کشاورزی ودامداری ودر کنارآن دستیابی به کوزه گری وشیشه گری وسفالگری که حاصل پیشرفتی از تمدن زندگی آن روز بودن چگونه اعتقادات مذهبی خود را بدون داشتن خط در ظروف گلی – سفالی- کوزه ای وشیشه ای سنگی میگنجاند آن ها از نظر فلسفه – اعتقادی پی به عظمت روح برده بودند ضمن دفن اجساد و قرار دادن مواد غذایی به همراه جسده اجساد را به صورت چمپاده دفن می کردند.همانطور که انسان در خواب چمپاده ای احساس آسایش وآرامش می کند.مرگ را هم نوعی آرامش وآسایش ابدی می پنداشتند تا همواره در آسایش .آرامش زندگی کند آنچه که باعث شگفتی یک باستان شناس زن سوئدی قرار گرفت اسباب وسایل وزیرآلاتی که در حاشیه جنوبی وقسمت دشت دریای خزر یافت شده همین اشیاء  هم در سرزمین وایکینگها پیدا شده چون وایکینگها نه تنها دزدان دریایی بودند بلکه دریانوردان شجاع وماجراجویی بودند که با کشتی های آن زبان خود را به سواحل جنوبی حاشیه دریای خزر می رساندند وبا مردمان وبومیان آن زمان در ارتباط بودندوبا آن هاتجارت میکردند.محل زندگی مردمان دشت با کسانی که ساکنان اصلی جنگهای طبرستان بودند متفاوت بوده.این مردمان خود از مها جرانی بودند که از قسمت شمالی به خاطر سرما و یخبندان مهاجرت را آغا ز کرده بودند وخود را آریایی خواندندولی ساکنان جنگها همان دیوان مازنی بودند که با ورود آریایی نسل آن ها منقرض شد.دیوان مازنی از نظر شکل وفرم وقیافه نسبت به نژاد آریایی بسیار بسیارتنومند وقوی تر دارای اندامی درشت تر بودند. پیدایش دین زردشت وکتاب اوستا وزردشتی شدن مردمان این سرزمین وبر پا داشتن آتش واصل وپایه دین زردشت در گفتار وکردارپندار در قسمت جنوبی روستای شهاب الدین آتشکده ای بوده ومردمی هم در آنجا برای بر پا داری و روشن نگه داشتن آتش زندگی می کردند.(که این حقیر بنا به دلایلی از نامبران نام آن منطقه خودداری می کنیم.)وتا ظهور اسلام آتش مظهر روشنایی ونوردر آن جا روشن بوده ودر مکانی دیگر مردمانی که کارنوارندگی وشادی ورقص وآواز را انجام می دادند تا در جشن ها مرد استفاده قرار می گرفت زندگی می کردند.درآیین زردشت ودین اجداد ونیاکان ما به شادی وسرور خیلی اهمیت می دادند وجشن های سده ومهرگان ونوروز وجشن کاشت وجشن خرمن ...وشروع پایان هر فصلی جشن مخصوص را با آداب سنت خودشان انجام میدادند واز این افراد در مراسم جشن استفاده می کردند.که این مکان هم در قسمت جنوبی روستای ما قرار دارد(که از نامبردن آن مکان هم امتناع میکنم)در کتیبه ای که بر روی سنگ حک شده بوده کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی که بر نیمی از خاک کره زمین حکومت می کرد.از اهورا فردا یعنی خدای زرتشتیان خواست که کشور مرا مملکت مرا از سه آسیب واز سه گزند در امان بدارمصول بدار1-دروغ2- جنگ 3- قحطی و گرسنگی.ایرانیان قدیم از گفتن دروغ توت داشتند و هرگز دروغ را نمی شناختند وکوروش هم مردم خود را دعابه خیر کرد قحطی هم بعد از جنگ وکشتار بوجود می آید.در قسمت شمالی روستای شهاب الدین دهی بزرگی بوده بنام نو کنده مسیر امتداد این روستا درست از چهارشنبه تا ربیع تپه فعلی بوده ودارای مردمانی پیشرفته و متمدن وثروتمند بودند این مردم نه تنها در کار کوزه گری سفالگری شیشه گری سنگ تراشی ودستیابی به آهن در کار کیمیا گری هم مردمانی پیشرفته بودند از اشیاء ولوازم خرد شده وتکه تکه شده ای که هنگام شخم در بعضی از اوقات بدست می آید نشان از تمدن است که در حدود چهار صد سال پیش در این محل زندگی می کردند وروستای نو کنده بر بالای بلندی بنا شده بود واز آب و هوایی خوبی برخوردار بودند در قسمت شمال هم زمینه های دشت حاصلخیز وکشاورزی این مردم بوده و توانستند مردابی را بوجود بیاورند تا از آب آن در موقع کم آبی استفاده نمایند-روستای نوکنده که امروز محل کرهای کشاورزی روستای ما قرار گرفت متأسفانه بر اثر زیاده خواهی وفرصت طلبی عده ای تمام آثارهای مهم این روستای باستانی را از بین بردند وتخریب کردند وعده ای سودجو که بدنبال بدست آوردن زندگی رویایی هر چه خواستند کردند،ولی خوشبختانه نه علم این کار را داشتند و نه خبری از احوا ل و  زندگی  شغل و کار نوکنده. مرحوم حاجی خان ارباب و بزرگ محل بوده و زحمات زیادی برای این محل کشید و در این محل عمارتی را بنا کرده بود ،آسیاب آبی هم بر آرد کردن گندم و آبدنک شالی هم در اختیار مردم قرار داده بود. نوکنده هم از نظر آب چشمه غنی بوده و چند چشمه در قسمت شرق و غرب محل وجود داشت،که امروزه همه و همه تخریب شدند و ازبین رفتند،مردم محل در کنار کشاورزی و دامداری به کارهای سفالگری کوزه ظروف سفال و دیگهای سنگی و شیشه گری و آهنگری آشنایی کامل داشتند و در قسمت غرب روستای نوکنده روستایی قرار داشت بنام بازارسر این روستا محل ایجاد بازار و خرید و فروش مایحتاج مردم منطقه بوده،و آنچه  را که مردم تولید می کردند در بازارسر در اختیار مردم قرار می دادند ،درست بعد از گذشت قرنها این بازار به اطرب روستای شرق محل ما شهاب الدین انتقال یافت. اطرب بیشتر بخاطر داشتن اربابی مقتدر و قدرتمند و ایجاد کاخ مهم در چند طبقه و سردابه ،اصطبل محل نگهداری اسبهای خان کلباد سردار جلیل و تفنگچی های کلبادی و نیرو توات خان کلباد را در خود جای داده بود،دور تا دور کاخ را دیوارهای بلند محصور کرده بود و حیاط آن را آجرفرش کرده بودند،در قسمت فوقانی طبقۀ سوم بنایی بنام کلاه فرنگی بنا کرده بود که در فصل گرما خان کلباد در آنجا استراحت می کرد تمام اطراف کاخ را نگهبانان شب و روز نگهبانی می دادند،و در قسمت شمالی روستای اطرب بنای امام زاده ای به چشم می خورد و مردم به آن امام زاده ارادت دارند. در همین محل بود که سردار جلیل ...


قرآن

....آن همین الان به ایشان نازل شده است  خدایا مارا با قرآن زنده بدار و با قرآن محشور کن و با قرآن بمیران  خدایا لحظه ای ما را از قرآن و اهل بیت جدا مکن و نور قرآن را در دلهایمان منور کن  خدایا اعمال مارا و رفتار و کردار ما را حیات و ممات ما را قرآنی قرار بده  امام زمان ما را برسان ...


مختصري درباره شهيد يوسفعلي اسدي طوسي

....ا نگذارند که خداوند بزرگ بعد از صدر اسلام به هیچ ملتی چنین نعمتی اعطا نکرده است ای امت حزب اله تقوا پیشه کنید و لحظه ای از یاد خداوند متعال غافل نشوید به یاد پیامبران و امامان ما باشید که همه چیز ما از انهاست  ای جوانان گرامی راه شهیدان عزیز را ادامه دهید و نگذارید که خون شهدا پایمال شود مسجدهارا پر کنید که شیطان از مسجد می ترسد. وحدت را حفظ کنید که دشمنانتان از این اتحاد می ترسند . از خواهران حزب اله تقاضا می شود که حجاب اسلامی خود را رعایت فرمایید. اگر کشته شدم مرا در مزار جدید محل دفن نمایید. روحش شاد و يادش گرامي...


مختصري درباره حضرت زهرا (س)

....ز خاکستر حصيری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود يافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت مي يافت ، به خدمت پدر مي رسيد و از ديدارش بهره مند مي شد ... آری لحظه جدايی اين چنين پدر و دختری  فرارسيد و چه زود فرارسيد . پيامبر ( ص ) در بستر بيماری افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود . عايشه روايت مي کند که پيغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهای  حيات ، دختر عزيزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزديکش نشانيد و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت ، بسيار محزون شدم و عنان شکيبايی از دستم بشد ، گريه کردند ، او نيز متأثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستين کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سيده نساء العالمين و سيده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضي ام . باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پيوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونيهايی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی  نمود ، روح و جسم دختر پيغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهايی که پس از مرگ پدر زيست ، پيوسته رنجور ، پژمرده و گريان بود . هرگز رنج جدايی پدر را تحمل نمي کرد و برای همين بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد . او مردن را بر زيستنی جدا از پدر ، ترجيح مي داد . سرانجام ، آزردگيها و ناتوانی تا بدان جا کشيد که دختر پيغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بيماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و يا به ديدنش رفتند ؟ ظاهرا جز يکی  دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان کسی از اين بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بويژه انصار ، که از آزردگی و بيماری فاطمه ( ع ) خبر يافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عيادت و دلجويی نمودند . دختر پيامبر ( ص ) در بستر بيماری  نيز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی مي کردند ، سخنانی فصيح و بليغ بر زبان مي راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانويی داغديده و ستم رسيده مي نمود ، اما بحقيقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگيزی در آينده بيم مي داد . باری ، دخت پيامبر ( ص ) گفتنيها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .  ...


مختصري درباره امام محمد باقر عليه السلام

....ه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم، كه تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است ، پرداخت و لحظه اى از اين وظيفه غفلت نفرمود . روش كار پيشوايان ما به ويژه امام سجّاد و امام باقر (عليهم السلام) كه در اوضاع فشار و خفقان به سر مى بردند به شيوه مخفى و زيرزمينى بود، شيوه اى كه موجب مى شد كسى از كارهاى آنان مطّلع نشود. همين كارهاى پنهانى، گاهى كه آشكار مى شد، خلفا را سخت عصبانى مى نمود در نتيجه، وسايل تبعيد و زندانى آنها فراهم مى شد. سرانجام، امام باقر (عليه السلام) كه پيوسته مورد خشم و غضب خليفه وقت، هشام بن عبدالملك بود، به وسيله ايادى او مسموم شد و در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى به شهادت رسيد. بدن مطهر آن درياي بيکران دانش خدايي در خاک بقيع، در کنار پدر و جد بزرگوارش امام حسن مجتبي و امام سجاد عليهما السلام به خاک سپرده شده است.   جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمد باقر علیه السلام وصيت ميكند به فرزندش امام جعفر صادق علیه السلام كه مقدارى از مال او را وقف كند ، تاپس از مرگش ، تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجيها براى سنگ انداختن به شيطان ( رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند . توجه به موضوع و تعيين مكان ، اهميت بسيار دارد . به گفته صاحب الغدير - زنده ياد علامه امينى - اين وصيت براى آن است كه اجتماع بزرگ اسلامى ، در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه ارشاد در پيش گيرد ، واز ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد ، و اين نهايت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى . منابع: احادیث و روایات کتاب منتهی الامال /www.aviny.com...


محتصري در باره زندگاني امام سجاد عليه السلام

....شد , رو به مرد شامى كرد و گفت : اگر خواهى تا شخصيت او را بشناسى از من بپرس , من او را نيك ميشناسم . آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ايمان و معراج روح , قصيده جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه ميگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سيل آسا بر زبان راند , و اينك دو بيتى از آن قصيده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبيت يعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى عليه الهى ما جرى القلم اين كه تو او را نميشناسى , همان كسى است كه سرزمين بطحاء جاى گامهايش را ميشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند . اين كسى است كه احمد مختار پدر اوست , كه تا هر زمان قلم قضا در كارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد ... اين فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصى پيغمبر است , كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بى دريغش هميدرخشد ... . و از اين دست اشعارى سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت ميدرخشد ونور ميپاشد . وقتى قصيده فرزدق به پايان رسيد , هشام مانند كسى كه از خوابى گران بيدارشده باشد , خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعرى - تا كنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأ ن پدر او و مادرى پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف كنند و او رادر سرزمين عسفان ميان مكه و مدينه به بند و زندان كشند . چون اين خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : من اين قصيده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سرودهام و صلهاى نميخواهم . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزى از ارزش واقعى آن , در نزد خداكم نخواهد شد . بارى , اين فضايل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام ميآورد . چنانكه نوشته اند : سرانجام به تحريك هشام , خليفه اموى , وليد بن عبد الملك , امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم كرد و در سال 95هجرى به شهادت رسيد و در بقيع مدفون شد...


مختصري درباره حضرت ابوالفضل العباس (ع)

....ن مکتب درخشان درس ادب آموخته بود. حضرت عباس (ع) هيچگاه به خود اجازه نداد امام حسین (ع ) را برادر خطاب نمايد مگر در لحظه شهادت که فرمود ای برادر مرا درياب. 2- يقين:( درجه بالای ايمان) ويژگی است که کمتر درغير معصوم ايجاد می شود ، اما حضرت عباس(ع) از همان کودکي، يقين به وجود آفريدگار يکتای جهان داشت و در سراسر زندگی خود با همان ويژگی مستظهر به عنايات الهی بود و از اين رهگذر ويژگی های ديگر خود را متبلور می ساخت.(7) 3- وفا: وفای او نسبت به اهل بيت عليهم السلام به غايت زياد و در خور نخستين است. در وفا همين بس که باقر شريف قريشي، نويسنده عرب زبان معاصر، در کتاب" حياة الامام حسين بن علی عليهما السلام " می نويسد:" در تاريخ انسانيت، در گذشته و امروز، برادری و اخوتی صادق تر و فراگيرتر و با وفاتر از برادری ابوالفضل (ع ) نسبت به برادر بزرگوارش امام حسين(ع) نمی توان  يافت که براستی همه ارزشهای انسانی و نمونه های بزرگواری را در بر داشت." 4- دلاوري: دلاوری حضرت عباس(ع) نه تنها در حماسه کربلا نمايانگر بود،  بلکه در صفين نيز نمايان شده بود به ويژه در جنگ صفين افراد زيادی را کشت و حيرت همگان را از آن دلاوری برانگيخت.   القاب حضرت عباس(ع) حضرت عباس(ع) القاب گوناگونی دارد که ما در اين قسمت به مهمترين آنان اشاره می کنيم:  باب الحوائج: بر اثر بروز کرامات و برآورده شدن حاجات متوسلين به او در السنه و افواه عامه و خاصه به اين لقب مشهور شد.  سقا: در روزهايی که اهل کوفه آب را بر روی اهل بيت امام حسين(ع) بستند، قمر بنی هاشم(ع) برای آنها آب آورد. سپهسالار: لقب سپهسالار به بزرگترين شخصيت فرماندهی و ستاد نظامی داده می شود و آن حضرت را نيز به سبب اينکه فرمانده نيروهای مسلح امام حسين(ع) در روز عاشورا بود و رهبری نظامی سپاه ايشان را بر عهده داشت سپهسالار ناميده اند.  قمر بنی هاشم: از آنجا که آن حضرت در ميان بنی هاشم از نظر زيبايی ممتاز بود وی را ماه بنی هاشم می ناميدند. - اطلس: ظاهرا يکی از معانی اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده و از کثرت شجاعت صفوف دشمن را می شکافته است، به وی اطلس می گفتند. 6- پرچمدار: از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار و " حامل اللواء" است، زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها، پرچم سرور آزادگان امام حسين(ع) را در دست داشتند حضرت به دليل توانايی های نظامی فوق العاده در برابر خود، از ميان ياران خود، پرچم را تنها به ايشان سپردند. طيار: ديگر از القاب حضرت ابوالفضل(ع) طيار است، يعنی پرواز کننده در فضای قدس و درجات و مقامات عالی بهشت.  المستجار: از ديگر القاب حضرت، مستجار يعنی منجی و نجات دهنده است. العبد الصالح: ديگر از القاب آن جناب عبد صالح است، چنانکه در زيارت او می خوانيم" السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله"؛ حامی الضعيفه: از القاب مشهور حضرت ابوالفضل(ع) حامی الضعيفه به معنی حامی بانوان است به خصوص در نقشی که در دفاع از بانوان حرم و اهل بيت نبوت بر عهده داشت. حضرت عباس (ع) در کربلا حضرت عباس(ع) وقتي ديد بيشتر ياران امام به شهادت رسيدند به برادرانش(عثمان، جعفر و عبدالله) فرمود: پيش از من به ميدان برويد و فدا شويد تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش(ص) بچشم ببينم. همگي به نوبت اطاعت كردند و بعد از اذن از امام به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند. وقتي حضرتابوالفضل(ع) خودش را تنها مي بيند جلو مي آيد و عرض مي كند: مولا، به من اجازه دهيد من هم بروم. امام گريه سختي نمودند و فرمودند: تو علمدار من هستي.حضرت عباس(ع) عرض كرد: ديگر طاقت ندارم، سينه ام تنگ شده و از زندگاني دنيا بيزارم، مي خواهم از اين گروه منافق خونخواهي كنم. مولا فرمودند: حال كه مي خواهي بروي، برو مقداري آب براي فرزندان بياور. قبلا به حضرت عباس(ع) لقب سقا داده بودند چرا كه يكي دو نوبت در شبهاي گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشكند و براي اطفال آب بياورد (اينطور نبود كه سه شبانه روز در آن گرماي عراق آب نخورده باشند، بلكه سه شبانه روز آب براي آنها ممنوع بود و شريعه فرات را بسته بودند. حتي شب عاشورا آب تهيه كردند و غسل شهادت نمودند) وقتي امام به حضرت عباس(ع) فرمودند: حالا كه عزم رفتن داري برو آب بياور، حضرت عباس(ع) عرض كرد: چشم. ببينيد چقدر منظره با شكوهي است چقدر عظمت، شجاعت، دلاوري، انسانيت، معرفت، شرافت و فداكاري. يك تنه خودش را به جمعيت سر تا پا مجهز به سلاح مي زند در برابر سپاه دشمن مي ايستد و به پند و اندرز مي پردازد ولي آنها را سودي نمي بخشد، عباس(ع)خدمت امام مي رسد و آنچه از لشكر عمر سعد ديده است به امام ميرساند. عباس(ع) ناگهان صداي فرياد كودكان را شنيد: العطش العطش براي حضرت عباس(ع) خيلي سخت بود صداي العطش كودكان را بشنود و كاري نكند، از اينرو سوار اسب شد،...


مختصري درباره بعثت پيامبر اكرم (ص)

....ی که به وسیله ی قلم، تعلیم داد و به انسان آن چه نمی دانست، آموخت. یکتا پرستی  حضرت محمد صلی الله علیه و آله از لحظه ای که از مادر متولد شد، جز خدای یکتا را نپرستید و سرپرستان او مانند عبدالمطلب و ابوطالب، همگی موحد و خداپرست بودند. حتی پیامبر، خود هنگام مذاکره با بحیرا؛ راهب «بصری»، تنفر خود را از بت ها، پنهان نکرد. آن گاه که راهب به او گفت: «تو را سوگند می دهم به حق لات و عزّی، مرا از آن چه می پرسم، پاسخ گو»، رسول گرامی به او پرخاش کرد و گفت: «هرگز مرا به لات و عزّی سوگند مده. در جهان نزد من، چیزی مانند پرستش آن دو، مبغوض نیست». آن گاه راهب گفت: «تو را به ...


امام حسين عليه السلام

....صاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند... در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت. به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... ) امام حسين (ع ) با برادر پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت . حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15) امام حسين (ع ) در زمان معاويه چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت. امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست ...


وصیت نامه ی شهدا

....ا نگذارند که خداوند بزرگ بعد از صدر اسلام به هیچ ملتی چنین نعمتی اعطا نکرده است ای امت حزب اله تقوا پیشه کنید و لحظه ای از یاد خداوند متعال غافل نشوید به یاد پیامبران و امامان ما باشید که همه چیز ما از انهاست  ای جوانان گرامی راه شهیدان عزیز را ادامه دهید و نگذارید که خون شهدا پایمال شود مسجدهارا پر کنید که شیطان از مسجد می ترسد. وحدت را حفظ کنید که دشمنانتان از این اتحاد می ترسند . از خواهران حزب اله تقاضا می شود که حجاب اسلامی خود را رعایت فرمایید. اگر کشته شدم مرا در مزار جدید محل دفن نمایید.       شهید:                            رجبعلی میرزاپور تاریخ تولد:                           1342 تاریخ شهادت:                     4/2/1366 محل شهادت:                         سردشت عضویت:                             بسیجی وضعیت تاهل:                         متاهل محل ذفن:                 گلزار شهدای روستای شهاب الدین زندگی نامه شهید:  شهید رجبعلی میرزاپور در سال1342 در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و در همان سنین کودکی پدر بزرگوارش را از دست داد و مسئولیت خانه به دوشش افتاد . با سختی فراوان روبرو شد و همچون کوهی محکم از کنار سختیها عبور کرد .تا اینکه تشکیل خانواده داد و حاصل آن ازدواج فرزندی به نام محسن شد و جهت لیبک به ندای امام امت به جبهه های حق علیه باطل شتافت.تا اینکه در عملیات کربلای 10 در تاریخ 4/2/66 به شهادت رسید.و در گلزار شهدای شهاب الدین کنار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد. فرازی از وصیت نامه شهید: خداوندا با خوشحالی و فکری آزاد به خاطر پیوستن به تو به جبهه آمدم تا شاید شربت شهادت بنوشم.اگر می خواهید مکتبتان جاوید بماند دامن روحانیت را بگیرید و قدر روحانیون دینی را بدانید . اسلام بدون روحانیت مانند کشور بی طبیب است .  امام را یار و یاور باشید. مادر جان من شما را دوست دارم اما بهتر از اینها مکتبم را بیشتر از شما دوست دارم و نمی توانم تحمل کنم که دین من در خطر باشد و من با خیال راحت به زندگی ادامه بدهم و به جبهه و جنگ توجهی نکنم . مادرم صابر باش که خداوند صابران را دوست دارد. خواهر گرامی ام امیدوارم از دیدن جای خالی من ناراحت نشوی زیرا امانتی بودم و باید روزی این امانت از جمع شما می رفت . حجابتان را حفظ کنید که کوبنده تراز خون من است .         شهید:                            علی خلیلی تاریخ تولد:                         1345 تاریخ شهادت:                  31/1/1366 محل شهادت:                         بانه عضویت:                           بسیجی وضعیت تاهل:                       مجرد محل ذفن:               گلزار شهدای روستای شهاب الدین زندگی نامه شهید:  شهید علی خلیلی در ماه مبارک رمضان سال 1345 از خانواده ای مذهبی در روستای شهاب الدین دیده به جهان گشود وی دوران طفولیت را در روستای شهاب الدین و واوسر سپری و در سن هفت سالگی راهی دبستان شهاب الدین و دوره راهنمایی را در مدرسه روستای طوسکلا به پایان رسانید و تحصیلات دبیرستان را در شهر نکا شروع کرد و جهت لبیک به ندای پیامبر گونه امام امت و پاسداری از اسلام و کیان ارزشمند نظام جمهوری اسلامی اول بار در منطقه مریوان با خصم جنگید . بار دوم در منطقه فاو از طریق          جهاد سازندگی و بالاخره با گردان علی ابن ابی طالب (ع) ابتدا در جنوب و سپس در غرب کشور در کربلای 10 شرکت کرد و در منطقه بانه به فیض شهادت نائل آمد. فرازی از وصیت نامه شهید: پیرو روحانیت باشید آنها مارا نجات دادند یک قدم از امام جلو نیفتید که هلاک می شوید و یک قدم هم عقب نیفتید چون غرق می شوید. برادران و خواهرانم از شما تشکر می کنم که من در میان شما انتخاب شدم تا بتوانم به اسلام و قران خدمت کنم . ای برادران که مرا چگونه زیستن آموخته اید و الگو در زندگیم بودید همانطور که من راه دیگر شهدا را ادامه دادم شما هم راه مرا ادامه بدهید تا خون من نخشکد. ای کسانی که در هر گوشه وکنار جامعه هستید اگر می خواهید که کشور ما ، دین ما ، مذهب ما، آئین ما و مرام ما پا برجا باشد با هم اتحاد داشته باشید تا به کمال برسیم  ای برادران و خواهران حجاب را رعایت کنید که حجاب بهتر از خون  ریخته شده هر شهید است. 24/10/65      ...


برو به صفحه ی

 

 

 

 





نمایش بر اساس آرشیو ماهانه